این بار هم نی نی رفت پیش خدا
سلامی دوباره که وجودتو همیشه احساس میکنیم عمه جان
بعد از اینکه آبجی وداداشی از پیش ما رفتن عمو بهرام اونارورو به خونه
آورد وآقا جون حیدر همراه با زن عمو سروناز یعنی زن عموی بابایی
وزن عمو مرضیه ترتیب غسل دادن وبه خاک سپردن رو دادن نمی دونی
اونروز همه ما چه حال غریبی داشتیم با اینکه جنینی بیش نبودن ولی
برامون خیلی دردناک بود از همه گذشته اونا هدیه خدا بود برای همه ما
که خدا دوستشون داشت وزود بردپیش خودش
شب بعد همگی رفتیم برازجان پیش مامان خانمی که خدا این جور روحیه
رو در وجودش گذاشت که با وجود این همه مشکلات وسختی بتونه در
مقابل همه چیز صبور باشه
خوب بیش از شش ماه جلوگیری داشتن وتو این مدت زیر نظر دکتر بودن
تااینکه درست موقعی که محمد رضای من دنیا اومد یعنی 25 آبان مامانی
باردار بودحتی با مان بیمارستان هم اومد وکلی برامون زحمت کشید
ولی هنوز نمی دونست بعداز یه هفته ای که فهمید وقصد
داشت استراحت داشته باشه اونم سقط شد تا اون موقع
هنوز دو ماهش هم تومو نشده بود یه جنین دوماههباز حکمت خدا بود
ولی نمی دانستیم علتش چی بود چون هنوز سنویی انجام نشده بود
دکتر احتمال داده بود که شاید قلبش تشکیل نشده
وحالا باز باید مدتی جلوگیری رو ادامه می داد تا اینکه کمر مامانی به
علت یه حرکت ناموزون حین بلند شدن به شدت دردگرفت
وحالا در مرحله اول تنها آرزوی ما سلامتی مامانت وبعد اومدن وجود
نازنین شما گل نازمون
انشالله اول تن باباو مامانی سالم باشه وبه زودی خداوند مهربون
شما گل نازرو هرچی زودتر بهمون هدیه بده امین دوستان شما هم
دعا کنید لطفآ